سلام...نميدونم چي بنويسم...دارم مثل يه مار...بهتره بگم مث يه كرم تو خودم ميپيچم...
شنبه
جمعه
کمی هم بخندیم!
مزن بر سر ناتوان دست زور سرش میشکند احمق بی شـعـــور
خداوند گر زحکمت ببندد دری زرحمت ببندد قفل محکــــــمتری
خداوند گر زحکمت ببندد دری زرحمت ببندد قفل محکــــــمتری
اگر داری تو عقل و دانش و هوش بخر هوندا بزن هندل بپــــر روش
بنی آدم اعضای یکدیـــــــــــــگرند که مثل سگ به هم مـــــــی پرنــد
چو عضوی بدرد آورد روزگار که پنچر شود چرخ آموزگــــــــار
تو کز محنت دیگران بی غمی گمونم پسر عمـــه شلغمـــــــــــــی
دروغ
دروغ میگفت دیگری را دوست داشت. بارها گفتم :دوستم داری گفت: آری. تا دیری
خاموش بودم ولی آخر از پای شکیب افتادم و گفتم:راست بگو تو را خواهم بخشید آیا
دل به دیگری بستی؟ گفت :نه! فریاد زدم: بگو راستش را بگو هرچه هست تو را
خواهم بخشید و از گنهت هرچند سنگین باشد خواهم گذشت.عاقبت با آرزوی فراوان
پیش آمد و گفت:مرا ببخش دیگری را دوست دارم.گفتم:حال که سال ها تو به من
دروغ گفتی این بار من به تو دروغ گفتم...
" تو را نخواهم بخشید "
خاموش بودم ولی آخر از پای شکیب افتادم و گفتم:راست بگو تو را خواهم بخشید آیا
دل به دیگری بستی؟ گفت :نه! فریاد زدم: بگو راستش را بگو هرچه هست تو را
خواهم بخشید و از گنهت هرچند سنگین باشد خواهم گذشت.عاقبت با آرزوی فراوان
پیش آمد و گفت:مرا ببخش دیگری را دوست دارم.گفتم:حال که سال ها تو به من
دروغ گفتی این بار من به تو دروغ گفتم...
" تو را نخواهم بخشید "
اشتراک در:
نظرات (Atom)



